پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
-یه مقنعه ارزش نداشت بندازم تو ماشین.
-خب چن تا بگیر نخوای هر شب بشوری.
-آخه نسل ما گشاده مدام باید جواب زیر و روی چشم زنا قدیمو بدیم.
خندید و بناگوش ثمانه را ماچی پُرصدا کرد:
-اصل کار حاجیته که میخوادت. ولکن نک و نال بقیه رو.
-نه والا. شده مامان من یه بار به تو حرفی بزنه؟
دستهایش روی تن ثمانه جابجا شد و در حال مالیدن هیکلش دندان بهم سابید:
-من باس هیکل مادرزنم
آمینا
00الان ثمانه باید بگه سنه گوربان یاشار😅😅🥰😍البته من تلفظشو بلد نیستم به من خورده نگیرید🥰