حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۶۷ روز پیش
_ دارید از ازدواج میگید جمشیدخان. دامیار غریبه باشه یا آشنا فرقی نداره. بازی نیست چشمبسته بهش دل بزنم. از نظر روحی الان اصلاً آمادگی شروع زندگی مشترک رو ندارم.
در طول صحبت نگاه به ناخنهای لاکخورده و مرتبش دوخته بود. سعی داشت افکاری که از چشمانش خوانده میشود را محیلانه در پس شرم دخترانه از نگاه جمشید و دامیار مخفی نگه دارد.
آن دو نیز از افکار و ذات سرکش وصال باخبر بودند. موش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.