پارت پنجم

زمان ارسال : ۳۳۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

صبح ازخواب بلند نشدم، میدونستم هیراد سرکارنمیره و میخواد مهربان رو بیرون ببره.

توی اوج خواب بودم که نور آفتاب مستقیما توی صورتم خورد.

یه نفر پرده رو کشید.صورتم جمع شد.ملحفه رو روی سرم کشیدم و اه بلندی گفتم .

- اه و کوفت،بلند شو د ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.