پارت چهارم

زمان ارسال : ۳۶۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

یه یک ساعتی به همین منوال گذشت. ساعت ۸شد. مهربان ای پدش رو کنار گذاشت و گفت:
- مامان،بابانیومد؟من گرسنمه. لبخندی با آرامش بهش زدم .
- الان بهش زنگ میزنم.
گوشی رو برداشتم و شمارش رو گرفتم، مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد.
چشمام رو از روی حرص محکم روی هم فشار دادم. لبخندی به مهربان زدم.
- اشکال نداره مامان،بریم برات غذا درست کنم.
- بابا نمیاد،صبح بهم قول داد که بریم شهر باز

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساجده

    10

    خوبه

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.