قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۳۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
نازخاتون
واقعا گمان کردم که دارم میمیرم. خوشحال بودم که راحت میشوم. به خود میگفتم: دیگر رنجهایت به پایان رسیده نازخاتون. خدا را شکر کن که پیش عزیزانت میروی. راضی بودم که در عمر کوتاهم توانستهام لذت عشق را تجربه کنم. تنها حسرتم هم مادر شدن بود.
از همان روز که با قلب شکستهتر از قبل از خانه عمه مریم بیرون زدم، دلم خواست بمیرم. سینهام میسوخت. نفسم تنگ بود. آب داغی از چش
ایلما
00🥺نازخاتون خیلی دلم براش میسوزه