قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سی
زمان ارسال : ۳۰۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
لیلا
اولش واقعا فکر میکردم نازخاتون ناز و ادا درمیآورد. اما بعد که میدیدم روز به روز بیشتر تحلیل میرود و رنگ رخسارش میرود فهمیدم واقعا مرضی سخت گرفته است.
به قلبم که رجوع میکردم او را دوست داشتم. هم برادرزادهام بود، هم از لحظه به دنیا آمدنش، تا کنون کنارش زندگی کرده بودم. اما آنقدر از مادرش بیزار بودم که میخواستم انتقام تمام تلخیهای زندگیام را از او بگیرم.
تا
ایلما
00هرکدوم ب یه نوع بی گناه یا مقصربودن