طلوع سپیده دم به قلم دیبا کاف
پارت ده
زمان ارسال : ۳۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
"دیاکو"
روی صندلی لهستانیم نشستم و پا روی پا انداختم.
به طرز عجیبی دلم میخواست برم تو محوطه و به جون اون پفیوز بیافتم.
انقدر مشت بکوبم به سر و صورتش که هیچی از چهره کریهش باقی نمونه و مادرش هم نتونه تشخیص بده که بچشه.
کاش میشد همچین کاری کنم اما تا میاومدم از روی صندلیم بلند بشم یاد پدر میافتادم.
تصویر اون روزی که مجبورم کرد برای یک ساعت تو وان یخ دراز بکشم بدون این
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
دیبا کاف | نویسنده رمان
قربونتون برم
۱۱ ماه پیشیلدا
00مشخصه قلم قویی و درک متن خیلی برای مخاطب راحته و خودش حس می کنه همی چیز را . میشه اسم رمان های دیگه تون را بگید . خسته نباشید عالی بود
۱۱ ماه پیشدیبا کاف | نویسنده رمان
سلام خیال خوش، تاابدیت، ژرفا، وصل به زنجیر تو، خزان شد، دیار آشوب، دل آشوب، غبارآلود، چراغ های شهر، سمفونی شب سرخ و طلوع سپیده دم آثار من هستند مرسی از همراهی شما
۱۱ ماه پیش
ایلما
00عالیی بود