پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و بیست و چهارم
زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
-اینجا واسه من مثل قفسه.
-اینو بگو.
-کسی جز تو طاقت منو نداره پاشا. چرا نمیفهمی؟
-بدبختی منم اینه نمیتونم مثل همه در موردت فک کنم.
دو دستش را لای موهای گرشا انداخت و سرش را محکم نگه داشت:
-ول کن همه رو!
-ول کن سرمو، زشته!
سر گرشا را تکان داد و باتمنا ادامه داد:
-بیا بریم یه کم مال خودت زندگی کن.
در حال جدا کردن دستهای الیسا از دور سرش گفت:
-تو برو من کا
آمینا
00وای وای.آفرین ثمانه تو عاقلترین زنی👏👏👏