پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و بیست و یکم :
تا مسافتی جز صدای رادیو صدایی به گوش نرسید. ذهنشان درگیر بود! الیسا به خداحافظی بغضآلود مادرش فکر میکرد. جدایی که نمیدانست دیدارِ مجددی دارد یا نه! دوباره در چه شرایطی او را خواهد دید. به برخورد دوپهلوی خانوادهی گرشا. به نگاهها و پچپچهایشان! این انرژی را از آنها میگرفت که زندگیشان را تمام شده میدانند و منتظر روز جداییشان هستند. خصوصا ایران! از زیر لب حرف زدنهایش با
آمینا
10یعنی الان دوتاشون گیس و گیس کشی راه میندازن😅😅