پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و بیست
زمان ارسال : ۱۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
-بیا با مامان حرف بزن خیالش راحت شه. آرشام نیست دلش تنگه.
-قطع کن خودم تماس تصویری میگیرم. میخوام همه رو ببینم.
خیلهخبی گفت و تماس را قطع کرد. چیزی نکشید که گوشیاش مجدد زنگ خورد. آنرا تنظیم کرد و بعد از دیدن دخترهای کوچک و قربان صدقه رفتنشان گوشی را دست ایران داد. خودش نیز سمت الیسا رفت. تنها مانده بود و داشت با گوشیاش ور میرفت! یکور روی فرش نشست و به حالت نیمرخ سمتش چر
آمینا
00چقدرم اینا بچه دارن 😅