پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هجده
زمان ارسال : ۱۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
-می دونم! یکی از دلایل رفتنم همینه.
-پس ماچشم بکن. هم عیده هم کدورتو میشوره.
-برو بچه! لایهای که بین ما دیوار شده کارش با گردگیری حل نمیشه.
-خوب بکوب از نو بساز. زندایی حیفه!
شیشه را بالا داد و رفت! دامون حقیقت را گفت. الیسا با تمام دردسرهایی که داشت پاک نمیشد از قلبش. بین دوست داشتن و نداشتنش سرگردان مانده بود. اما اطمینان داشت اگر نمیخواستش، به طور کل کنارش میگذاش