پارت صد و پانزده

زمان ارسال : ۱۱۲ روز پیش

تا به خروجی شهر برسند، مثل برج زهرمار بود. محلش نگذاشت! می‌دانست منتظر است حرفی را دست‌آویز کرده و شروع به غرولند کند. یک دستش به فرمان بود و دستِ دیگرش آویزان روی پنجره! هوای خنک می‌بلعید و فکر می‌کرد. ذهنش هیچ‌وقتِ خدا بیکار نبود. همیشه مشغله‌ای داشت برای خودش. گاهی دلش می‌خواست مغزش را مرخصی بفرستد.
خلوتی جاده تمام شد و توی راه‌بندان افتاد. عجیب بود! انتظار نداشت جاده را اینقدر

401
65,193 تعداد بازدید
468 تعداد نظر
179 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    00

    حالا شده.زنه ناز داره نازشو نکشیدی دل شکسته بوده به ریسمان***چنگ انداخته.کارش اشتباه بوده توهم کوتاه بیا یاشار خودتم مقصدی برادر.

    ۴ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    امان از جوونی

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید