پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و سیزده
زمان ارسال : ۱۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
سعی داشت خوشحالیاش را از دیدن شمارهی الیسا بروز ندهد. با لحنی جدی گفت:
-چه عجب! بایرامیز موبارک.
صدای گلنسا به جای الیسا در گوشش پیچید:
(-بایرامیز موبارک گرشا جان. کاش تبریز دی دین!)
-عیدت مبارک گرشا جان. کاش تبریز بودی!
بین چند حس متفاوت درگیر شد. تعجب، بیحس شدن و دلواپسی! از صدای گلنسا حس خوبی نگرفت.
-سلام! چی شده زنعمو؟
صدای وا رفتهی گرشا پشیمانش کرد از
آمینا
00گرشا هم چه گیر افتاده.😷😷😷🤒🤒