پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و نهم
زمان ارسال : ۱۳۵ روز پیش
-خدا نکنه بابا جان. دور سرت بگردم. مثل شما مهربون بودن! دوستم شمیم مدام اومد و بهم رسید. همه چی خونه داشتم. مادر رضام قوتو درست میکرد، رضا میآورد میزاشت پشت در. دو سه شب موند تو پارکینگ و تو ماشین خوابید. نمیرفت خونه. خودشو کُشت ولی درو به روش وا نمیکردم. داداشم چند بار اومد راهش ندادم. قد یه سال برام خریدن و آوردن. اما...
بغض کرد و افزود:
-دلم واسه آینا قد یه ارزن شده. اما جلو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.