پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت نود و پنجم :
وسط حیاط که رسید، آدا کلید انداخت و داخل خانه آمد. با دیدن گرشا گُل از گُلش شکفت. ماسکش را پایین کشید و سمت او قدم برداشت:
(-بهبه! بیزیم اِوده تزدن بهار گلیب.)
-بهبه! خونهی ما بهار زودتر اومده.
گرشا با گامهایی بلندتر سمت آدا رفت. کرونا قادر نبود بین آن عطوفتها حائل شود. با وجود تذکراتی که خود به مادرش داد، اینبار آدا را به سینه فشرد. در حال خوش و بش بودند که ایران حاضر و آم
آمینا
10گرشا به باباش رفته عاقلِ.الیسا که سلیطه است😆😆😅ختم به خیر بشه انشاالله.گرشا دست زنتون بگیر ببرش آباریکلا پسر