پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت نود و دوم
زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
کاش میتونستی سرتو از خاک بیرون بیاری و بگی غیرت الکی نداشتی تا سرِ ناموستو گوش تاگوش ببری. کاش میتونستی کنار عشقم وایسی و برام سینه سپر کنی تا همه بدونن تو شهر من زن بودنم زیاد سخت نیست.
تو پدری نبودی که داغِ زن ببینه و شالِ رنگی بچرخونه. که بهخاطر حفظ غیرتم سرم بالاست!
دستی زیر بینیاش کشید و گفت:
-تو اگه رفتی، به خاطر مواجه نشدن با آدمایی بود که میخواستن تو رو علیه
آمینا
00الیسای عزیز بابات دوسِت داشت .گرشا رو برات بال پرواز میدونست ولی بدون گرشا رفتن برای پدرت سخت گذشت وگرنه به حرف مردم اگه بود باید همه میمردن شاید بخاطر گرشا پدرت شکست