پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۲۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
ساختمان پدریاش را تا که دید، نفس عمیقی از سینه بیرون فرستاد. در گذر ثانیهای تمام خاطرات کودکی تا جوانی از جلوی چشمش رد شد.
تلخترینش ریختن اشکهای مادرش موقع رفتن او از آن خانه بود. هیچوقت شب دامادیاش را فراموش نمیکرد. ایران بیشتر از مادر الیسا بیقرارِ رفتن فرزندش بود! دلش میخواست او و تازه عروس پیش خودش زندگی کنند. اما الیسا نپذیرفت!
خودش هم دوست نداشت زندگی مشتر
آمینا
00الهی چقدر این ایران پسر دوستِ🥰🥰