پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۲۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
حوصلهی هیچکجا، هیچچیز و هیچکس را نداشت. دلش فقط خلوت خانهاش را میخواست. دوشِ آب سردی بگیرد، خودش را روی راک بیندازد، چشمهایش را ببندد و صندلیاش را نرم نرم تکان دهد.
پشتِ فرمان که نشست، مقصدش معلوم بود. از ترافیکهای کور گذشت و به خانه رسید. واردِ ساختمان که شد الیسا داشت ورزش میکرد. پشتش به او بود و کاملا گرمِ کار! چمدانی هم کنار در قرار داشت. آنقدر داغان بود که نمیخو
آمینا
00این الیسا هم زود همه چی رو میفهمه ها اصلا لازم نیست گرشا حرف بزنه اون خودش میزنه وسط خال.پاشو گرشا پاشو برو تبریز دعوا کنید بلکه مغزت آرم بشه😅🙃😇