پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۲۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
-اعتقاد تو آرمانیه سرگرد. احساسیه! قرار بود ما توی کار احساس و قضیهی شخصی رو درگیر نکنیم. والا نمیشه حکومت کرد.
-من درستش میکنم قربان.
کوثری برگه را بالا کشید و سرش را سمت در پرت کرد:
-برو اسلحهاتو تحویل بده.
دلش ریخت! سرهنگ خونهی آخر را پُر کرد با حرفش. اما گرشا آخرین دست و پایش را هم زد:
-قانون گاهی کُند عمل میکنه. الان موقعی نیست که ما بخوایم پلهپله بریم بالا.
آمینا
00چه بی رحمانه همه با گرشا تا میکنن بخدا حقش نیست این مرد🥲