پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و یکم
زمان ارسال : ۲۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
وارد اداره که شد اوضاع بدتر از همیشه بود. انگار آخر سال میشد جرم و مجرم هم میزایید. صدای بحث و خروشنه رفتنهای طرفین دعوا از پشت ماسک هم بلند بود. گاهی هم دلشان خنک نمیشد و ماسک را زیر چانههایشان میدادند:
-آقا بده بالا ماسکتو.
سربازی با دیدنش پا کوبید. مرد نیز ماسکش را بالا کشید و از سر راهش کنار رفت. نرسیده به اتاقش، رسولی از ته راهرو هویدا شد. قدم تند کرد و مقابلش با احترا
آمینا
00فقط این گوشی رو الیسا ببینه میگه وای عشقم چقدر توخوبی