پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۳۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
-اون بندهخدام تحت فشار رفتارِ خودسرانهی توئه. داغدار مرگ پدرته.
روی مبلی مقابل گرشا افتاد. همراه دانهای اشک از مژهاش:
-فک کردی شبی که شنیدم بابام مُرده تا مدتها چی کشیدم تو تنهایی و غربت؟
دلش اینبار به حال الیسا سوخت. برای رنگِ سرخ و صدای خشگرفتهاش. دستی توی موهای بهم ریختهاش کشید. چه میگفت؟ سرزنشش میکرد؟ نمیخواست استخوان لای زخم بگذارد. شنوندهی بقیه
آمینا
10اینکه مادرشوهرش بد بوده چه ربطی داشته به شوهرش،اگه دلشو شکستن میرفت باشوهرش درددل میکرد گرشا هرچی هم مادرشو دوست داشته باشه اایسا رو هم دوست داشته.همه قوانین و همه چی رو نوشت پای گرشای بیچاره .اوف