طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۱۲۷۵ روز پیش
مهران با شنیدن حرفهایشان، خون در رگش قُل زد و با حرص سمت گوشی مائده رفت؛ گوشی را از روی زمین برداشت. لیست تماسها و پیامکها خالی بود و تنها پیامی که جمال حرفش را زد، پاک نشده بود! با غیظ دندان سایید و بیتوجه به کتکهایی که جمال به مائده میزد، غرید:« مادرشو به عزاش میشو
^_^
80دلم واسه نسیم بیچاره سوخت 😭😭😭😭😭