پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۲۷۴ روز پیش

آفتاب آهسته و نرم از دیوار بالا می‌رفت و سایه پاورچین پاورچین جایش را می‌گرفت، غروب بود و کمی از گرمای هوا کاسته شده بود. مطهره و پرهام خانه نبودند و مهدخت تنها و بی‌حوصله لب پنجره نشسته بود؛ نگاهی به دور تا دور حیاط انداخت و برای لحظه‌ای تصمیم گرفت حالا که تنهاست با آب و جارو
1393
277,702 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوگی

    ۱۵ ساله 10

    اصلن خوب نیس مهدخت عاشق بهزاد بشه چون جای پدرشه🙁🙁

    ۳ سال پیش
  • هستی

    60

    خواهش میکنم عشق مهدخت بهزاد نباشه اخه جای باباشه، 😐🤦 ♀️

    ۴ سال پیش
  • نرگس

    50

    حالا بهزاد میمیره؟🙁 عسل بدبخ مگه جز شخصیت های اصلی نیس لطفا از اونم بزارید لطف میکنید از نسیم بیشتر بزارید😍🧡

    ۴ سال پیش
  • ^_^

    110

    از این حرفا و حرکتای مهدخت خوشم نمی آد 🙁🙁

    ۴ سال پیش
  • صبا

    70

    خوب بود فقط یک بار دیگه میگم لطفاً در مورد عسل هم بنویسید

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید