طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۱۲۷۶ روز پیش
نوید با ابروهای در هم کشیده، چشم ریز کرد و گفت:« پس یعنی هر کار دلت میخواد میکنی و به منم ربطی نداره آره؟»
با سکوت نسیم، به حرفش مطمئن شد و قهرآلود از اتاق بیرون رفت. سمت اتاقش میرفت که مادرش صدا زد:« نوید، بیا اینجا»
نگاهش سمت زهراخانم چرخید که کنار تلفن نشسته بود،
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
هستی
100اه نسیم، داداشت جلوی بابات وایساده میگه شوهرش ندین بعد این میگه راضی ام بابا جون زهرمار و راضی ام اه من اینطور داداشی داشتم ها 😐😐👿👿👿اه اه مردم داداش دارن ما هم داداش داریم خدایا شکرت 😐😂
۴ سال پیشآرام
80چرا از پری بدم میاد!😓
۴ سال پیش*^*^*
۱۶ ساله 80عالی نویسنده جون انقدر که آدم انگار اتفاقات رو میبینه خیلی واقعی در مورد زندگی هاست که به خاطر یک اتفاق چه طوری یه زندگی تغییر میکنه و اینا واقعا ممنون رمانتون حرف نداره
۴ سال پیشنفس
100حقشه بیشتر بزنتش
۴ سال پیشدریا
۱۶ ساله 131لعنت بهت پری که هرچی نسیم داره بدبختی میکشه همش بخاطر توئه😔😭
۴ سال پیش
نرگس
50حالا چی میشه🙄😬🥺