پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و پنجم :
با هم به مانیتور نگاه کردند. خطِ نگاهشان یک لحظه خشکید سپس با سرعت سمت هم برگشتند. پیشانیشان بههم خورد! صدای زنگِ آیفون برای مرتبهی دوم که برخاست، رضا توی راهروی منتهی به در کله کشید:
-کیه؟ چرا سه تایی جلو در خشک شدید؟
گرشا را بیصدا دید و دامون و یاشار در حال ماساژ دادن سرهایشان! جلو رفت. حس منگ بودنشان گرفتش. انگار توان از دست و پایشان رفته بود. تا به مانیتور نگاه کرد، چشم
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
00خودش میخواست داروها رو بیاره که گفت پست نمیکنه.چقدر دلم برای حال و دل گرشا کبابه،نمیدونه خوشحال باشه عصبانی باشه ناراحت باشه.حالا چجوری به دلوین نزدیک بسه با وجود الیسا ای بابا