پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و دوم :
باید جسارت به خرج میداد. پا گذاشتن روی غرور برای زنان دلچسب بود. در حال جلو رفتن، خواسش به اطراف بود. در چند قدمی دلوین که رسید، پرسید:
-نجور سن؟ خوش کِچِئی؟
دلوین سرش را عقب کشید و ابروهایش را به هم نزدیک کرد:
-چی؟
خندهای گذرا و سرسری کرد:
-پرسیدم چطوری. خوش میگذره؟
معلوم بود دلوین دست و رو شستهتر از اوست:
-شما رو میبینم خوبه. جاتون بین این حجم بزرگ از سهامد
آمینا
00اهه این که منتظر اشاره گرشا بود با سر بدوئه😂