پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و یکم :
از متلکی که مدیریت شفا انداخت رد شد. نمیتوانست اولِ کار مانند خودِ آنها شود. به صداقتش شک میکردند و برایش شو راه میانداختند. باید کمی مواضعش مخالف آنها میشد تا راحتر اعتماد کنند. هوشمندانه حرفی زد تا هم اعتمادشان را جلب کند هم وقت بخرد. طوری که متوجه نشوند او باطن امر را میداند و میخواهد حملهور شود به سیاستشان:
-من مثل دامادِ تازهوارد این خونوادهام جناب! بفرمایید گ
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۴۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
00سوپرایز شدم مرسی که روز پارت گذاری بیشتر شد 🥰