پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه :
وارد که شد چند نفری داخل بودند. سلام رسایی کرد و روی نزدیکترین صندلی خالی نشست. دردش را قورت داد و با سختی خودش را بالا کشید. آنجا که دیگر جای بالشتک آوردن نبود! در حال بیرون آوردن و مرتب کردن پوشهی توی دستش فهمید زیر نظرش دارند. از زیر چشم همه را میپایید. بالاخره مخاطب قرارش دادند:
-خوش اومدید! سهامدار جدید شمایی؟
نگاهِ گرشا روی کامل مردِ مقابل نشست:
-اگه به توافق برس
آمینا
00مرسی بابت پارت داستان رو بنداز رو غلطک که بی صبرانه منتظریم 😍