پاناسیا به قلم عاطفه امیرانی
پارت سیزده :
تقریبا پنج ساعت میشد که آن مشتری ویآیپی پشت میز نشسته بود و آسمان دیگر کلافه بود! او از استرس سرگیجه و حالت تهوع گرفته بود.
سعید با لیمونادی که چند دقیقه پیش برایش آورده بود، سعی در آرام کردنش داشت، اما تمام حواسِ آسمان به آن مردی ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Fatemeh
00نامه های آخر هر پارت خودش یه کتاب مجزاست از بس که قشنگننن🥹🥹😍