پارت هفده :


هنوز خورشید به درستی خودش را پشت کوه‌های بلند اورامانات مخفی نکرده بود که تاته چوب به دست پشت سر گوسفندهایی که خیال سیر شدن نداشتن، از کوه پایین می‌آمد. نسیم پاییزی می‌وزید و سر درخت‌ها مثل موج آب تکان می‌خورد. ایستاده بودم و دور شدن گلاره را می‌دیدم ناگهان دردی که تازگی‌ها مهمان ناخوانده شده بود، خودش را نشان داد. بی‌اراده چشم‌هایم بسته شد و لب‌‌ زیرینم را طعمه‌ی دندان‌های

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۸۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    دختره چه تخس گلباش ومیگم😁

    ۱ سال پیش
  • سمیه نوروزی | نویسنده رمان

    کجاش رو دیدین🤭

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.