پارت شانزده :



بلند شد و به درخت ون کنار امام‌زاده تکیه داد. 
- باورم نمی‌شه گلباش، باورم نمی‌شه.
با صدایی لرزان ادامه داد:
- من بزرگ شدم، اون‌قدر بزرگ که بفهمم چه این ور خط باشیم چه اون طرف خط، آخرش مرگه.
تنه‌ی پیر ون را سفت چسبید و هق‌هقش اوج گرفت. درک معنای مرز برایش سخت بود. مرزی نمی‌دید، وقتی خودش در هانی‌گرمله بود و دوستانش در بیاره. صورت خیس اشکش را سمتم گرفت و با انگشت

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    🥰زیبا

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.