گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شانزده :
بلند شد و به درخت ون کنار امامزاده تکیه داد.
- باورم نمیشه گلباش، باورم نمیشه.
با صدایی لرزان ادامه داد:
- من بزرگ شدم، اونقدر بزرگ که بفهمم چه این ور خط باشیم چه اون طرف خط، آخرش مرگه.
تنهی پیر ون را سفت چسبید و هقهقش اوج گرفت. درک معنای مرز برایش سخت بود. مرزی نمیدید، وقتی خودش در هانیگرمله بود و دوستانش در بیاره. صورت خیس اشکش را سمتم گرفت و با انگشت
ایلما
00🥰زیبا