گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت چهارده :
به رفتنش چشم دوختم و با هر قدمی که برمیداشت، داستان کوتاه عشقش را مرور میکردم، رسیدم به بیسرانجامی دوستداشتنهای سیروان و بدخلقیهای خودم. وقتی در پیچ و خم روستا ندیدمش، بغضی که راه گلویم را بسته بود، بزرگتر شد. نگاهم را از مسیر رفتنش سُر دادم سمت خانههای پلکانی، خانههایی که نگین دامان سبز اورامانات بودند. چشمهایم سمت بیاره چرخید، همان جایی که قلب ماما میتپی
ایلما
00خیلی قشنگه 🥰