گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سیزده :
فصل دوم
مخمصه
- این روزها همه به جنگ فکر میکنن، من به تو.
دستی که دور تنهی درخت حلقه شده بود را آزاد کردم و به پشت چرخیدم. نگاهم از پاهایش بالا آمد، شانههای عریضش را رد کرد و به چشمهای براقش رسید. لبهایش میخندید و پرههای بینیاش را پهن میکرد. اخمهایم در هم رفت.
- مثل جن بو دادهای هر طرف رونگاه میکنم اونجا وایسادی!
یک تای
ایلما
00این دختره م خیلی نازمیکنه گناه داره سیروان