سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست :
پس از حمام روی مبل قهوه ای رنگ توی هال نشستم ،خانه کوچک و ساده محمد با فرش های کرم رنگش ،هیچ حسی را درونم زنده نمی کرد.حاضر بودم کسی را که دوست دارم خانه نداشته باشد ،با او توی چادرزندگی کنم ولی اینجا نباشم ،نمی دانم چگونه می توانستم ،این موضوع را به مادرم بفهمانم ،که من محمد را به چشم شوهر نمی بینم .
باید برای شام فکری می کردم ،ظهر هم توی راه کتلت های مامان را خورده بودیم ،از امروز بای
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.