سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست
زمان ارسال : ۳۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
پس از حمام روی مبل قهوه ای رنگ توی هال نشستم ،خانه کوچک و ساده محمد با فرش های کرم رنگش ،هیچ حسی را درونم زنده نمی کرد.حاضر بودم کسی را که دوست دارم خانه نداشته باشد ،با او توی چادرزندگی کنم ولی اینجا نباشم ،نمی دانم چگونه می توانستم ،این موضوع را به مادرم بفهمانم ،که من محمد را به چشم شوهر نمی بینم .
باید برای شام فکری می کردم ،ظهر هم توی راه کتلت های مامان را خورده بودیم ،از امروز بای