پارت نوزده :

دهانم خشک خشک بود ،با اندک رطوبتی لب هایم را خیس کردم ،و با صدایی که ارام و شرمزده بود رو به محمد گفتم :
_نمی خواستم اونجوری رفتار کنم ،خیلی زود عصبانی شدم ،ببخشید!!
محمد بدون آنکه صحبتی کند ،وسایل مرا برداشت و به سمت اتاق برد و سپس رو به من گفت:
_از امروز اتاق تو اینجاست،من وسایلم رو به اتاق پشت بام منتقل کردم .
سپس به سراغ وسایل خودش رفت ،آن ها را برداشت ،مانند آنکه خیلی عج

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.