در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت نود و هشتم
زمان ارسال : ۳۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
بعد از کنار زنش گذشت و رفت. سحر کمی ناامیدانه به رفتن او نگاه کرد و او نیز پشت سرش به راه افتاد. خدمتکار خانه با دیدن ورودشان به سمتشان دوید و کت عطا را از دستانش گرفت.
- خانوم بزرگ خوب بودن آقا؟
عطا سری تکان داد.
- آره... فرهاد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zarnaz
۱۹ ساله 00واقعا اینجا داستان برعکس شده به جای این که گلشن آشپزی بلد باشه فرهاد بلده 🤣👏😍