قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۳۰۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
نازخاتون
گمان میکنم، خانم جانم راست میگفت. کلاغها پیک بدخبری بودند خبر شوم بدبختتر شدنم را آوردند. از نگاه پیروزمندانه طوبا پیدا بود که آبستن است. از دویدن عمه لیلا و آب قند و گلاب دادنش، همه چیز را فهمیدم.
درون خود بیشتر شکستم. احساس ناتوانی و سرخوردگی داشتم. از این روز میترسیدم ولی باورش نداشتم. من برای شوهری مبارزه میکردم که از دستش داده بودم، اما حالا دیگر عزت برایم
ایلما
00طفلکی خیلی گناه داره😢