طلوع سپیده دم به قلم دیبا کاف
پارت نهم
زمان ارسال : ۳۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
آب دهانم رو قورت دادم و دنبال حرفی گشتم که تحویلش بدم اما همون لحظه صدای دیاکو تو اتاق پیچید و لرزه به تنم انداخت.
- بیرون باش دایه
- آقا حالش خوب نیست اجازه بدید بمونم
- بیرون دیگه هم تکرار نمیکنم میدونی که؟
کلامش انقدر تهدیدآمیز بود که بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت و در رو هم پشت سرش بست.
پتو رو کامل دور خودم پیچیده بودم و تو چشم های دیاکو خیره شده بودم.
تنها کسی
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالییییییه مرسییییی😘😘😘خیلی رمانت حذابههههه ممنون❤️❤️
۱۱ ماه پیشدیبا کاف | نویسنده رمان
خوشحالم دوست دارید رمان رو عزیزدلم
۱۱ ماه پیشایلما
00رمان قشنگیه 😍
۱۱ ماه پیشدیبا کاف | نویسنده رمان
لطف دارید جانم
۱۱ ماه پیشالناز
00عالیه
۱۱ ماه پیشدیبا کاف | نویسنده رمان
عزیزدلمی
۱۱ ماه پیشحدیث
00نوشته برنامه رو آپدیت کن تا بتونی رایگان بخونی ولی بازم باز نمیشه پارت
۱۱ ماه پیشدیبا کاف | نویسنده رمان
این رمان فروشی هست دوست عزیز و امکان مطالعه رایگان اون وجود نداره
۱۱ ماه پیش
آیلین
00عالییی