طلوع سپیده دم به قلم دیبا کاف
پارت پنجم
زمان ارسال : ۳۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
صدای بوق ماشین که تو محوطه پیچید فکر و خیال رو پس زدم و به طرف در حیاط پاتند کردم.
بین راه نگهبان رو دیدم که برای باز کردن در از جا بلند شد و چون میدونستم وثوق قرار نیست ماشین رو بیاره تو نذاشتم در رو باز کنه.
- لازم نیست... نمیاد داخ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Go jo89
00پایانش خوبه؟