طلوع سپیده دم به قلم دیبا کاف
پارت چهارم :
- از خودم بدم میاد... از سرنوشت مضخرفی که من رو انداخته تو این خونه نحس... از هرچی قانون تو دنیاست بدم میاد.
دستش رو روی موهام کشید و زمزمه کرد.
- آروم دختر جان.
به در حمام خیره شدم و غر زدم.
- از این اتاق و حمومش هم م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهشید
00عالی بود این پارت