طلوع سپیده دم به قلم دیبا کاف
پارت سوم
زمان ارسال : ۳۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
مشغول پهن کردن دستمال روی پاهاش شد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
- صبح که از خواب بیدار شدی دوش گرفتی؟
کپ کردم و چاقویی که تازه برش داشته بودم از دستم رها شد.
دیگه داشتم شک میکردم که اون یه آدمه یا یه جن.
خوب میدونستم که ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ارامش
00خ