پارت نوزده

زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش

شیما ابرو درهم برد. سیمین چشم‌غره به دامیار رفت و نگاه دانیال به پسرش سنگین و پرحرف بود.
حمید اما اهمیتی به مهملاتش نداد. هرگز از اوی خودبین توقع حرف معقول نداشت.
وصال زمزمه‌اش را بیخ گوشش شنید: «زبونتو موش خورده پیشی طلا؟»
وصال نیم‌نگاهی به او نینداخت و خفه جواب داد: «نگهش داشتم به وقتش.»
دامیار لبخند زد و زانو به زانویش کوبید. وصال اخم کرد و جمع‌تر روی صندلی نشست.
_

66
20,627 تعداد بازدید
52 تعداد نظر
96 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    عالییی 🥰

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید