پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۳۴۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

عقب رفتم و به صندلی تکیه دادم که راننده با افسوس گفت:
- عجب زمونه‌ای شده! مردم عین آب خوردن آدم می‌کشن. قبلاً تو نواشهر از این خبرها نبود. این‌قدر جون همه رو به لبشون رسوندن که دیوونه شدن، دیوونه! راستی شمام می‌رفتید اداره پلیس، درسته؟
جواب مثبت دادم و بعد از چند دقیقه ب

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عول تشن های پسربجه نریزن سرش

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    بریزیمم تاثیر نداره مثل دوستاش😂

    ۱۱ ماه پیش
  • ملیکا

    10

    عالی بود ممنون

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی شما💙😍

    ۱۱ ماه پیش
  • ملیکا

    10

    باباش بهش شک کرد حقشه🤣😂

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.