گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت یازده :
شنو خانم که لبخند روی لبش را حفظ کرده بود به پشت سر اشاره کرد.
- ههراله خانم رو ببین، بیچاره کنار سیروان بودی چقدر اشک ریخت.
غرورم اجازه نداد به پشت سر برگردم و جایی که گفته بود را ببینم.
- مَتی¹ گیان تو رو خدا شما دیگه چیزی نگین به اندازهی کافی از دست نیهان کفری هستم.
ئهدا با آرنج به پهلویم زد.
- وَیوَی نمیشه اصلا باهاش حرف زد. کناچِها رو ببین، همه پارسال زما
ایلما
00خدا رحم کنه با این جنگ