پارت یازده :


شنو خانم که لبخند روی لبش را حفظ کرده بود به پشت سر اشاره کرد.
- هه‌راله خانم رو ببین، بیچاره کنار سیروان بودی چقدر اشک ریخت.
غرورم اجازه نداد به پشت سر برگردم و جایی که گفته بود را ببینم.
- مَتی¹ گیان تو رو خدا شما دیگه چیزی نگین به اندازه‌ی کافی از دست نیهان کفری هستم.
ئه‌دا با آرنج به پهلویم زد.
- وَی‌وَی نمی‌شه اصلا باهاش حرف زد. کناچِ‌ها رو ببین، همه پارسال زما

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    خدا رحم کنه با این جنگ

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.