پارت هجده :

_ببخشید ما تازه از راه رسیدیم ،خسته ایم اگه اجازه بدین بریم داخل .
پیرزن همسایه در حالیکه چادرش را روی روسری اش می گذاشت ،خنده ای کرد و گفت :
_وا مادر خستگی یعنی چه ،تو باید حالا از خوشحالی ،عروست رو ببری نشون همه ی همسایه ها بدی .
بعد در حالیکه می خندید گفت :
_امان از دست شما جوونا ،از جمع فراری هستین.
سپس با دستش اشاره ای به در خانه کرد و گفت :
برین داخل مادر ،استراحت ک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.