رویای مهتاب به قلم مبینا طاهری طیب
پارت هفده :
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﭘﻴﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷـــﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﭘﻠﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ
ﺭﻓﺖ. ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻳﮏ ﺣﺲ ﺧﻮﺷـــﺎﻳﻨﺪ
ﻫﻢ ﺩﺭ ﻭﺭﺍﯼ ﻫﻤﻪﭼﻴﺰ ﻣﯽﺩﺭﺧﺸﻴﺪ.
ﺧـﺎﻧـﻪ ﺩﺭ ﺗـﺎﺭﻳﮑﯽ ﻣﺤﺾ ﺑﻮﺩ. ﭘﻠـﻪﻫـﺎ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡﺁﺭﺍﻡ ﭘـﺎﻳﻴﻦ ﺭﻓـﺖ ﻭ
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
10اگه بره خارج شاید بهترباشه بتونه خودش وبالابکشه