قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۳۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
طوبا
کم کم گردشهای دونفره من و عزت الله زیاد شد. دهات رفتنهای هر چند هفته، با دست پر، تبدیل شد به تئاتر و سینما و لالهزار رفتن. تئاتر بیشتر میرفتیم.
اما نخستین بار که به سینما رفتیم اولش کمی ترسیدم، بعدش خیلی خوشم آمد. خوب یادم است که فیلم "دستکش سفید" بود. متعجب بودم چطور آدمهای توی آن پرده آنقدر سریع به این طرف و انطرف میروند و صحنهها عوض میشوند؟ در اتول که از عزت ال
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ایلما
10حالا یبارم طوبا خواست ازخودش دفاع کنه شد مقصر این وسط
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😢😢😢
۱۰ ماه پیشسیتا
10اهوووو اهوووو چی شد تا امروز کتک کاری نبود که از الان شروع شد
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😂😂😂
۱۰ ماه پیشملیکا
00اونروز یک نفر گفت خوب شد عزتی اینا رو نمیزنه فکر کنم نویسنده به خواسته عمل کرد
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
این رمان خیلی وقت پیش نوشته و تموم شده عزیزم.
۱۰ ماه پیشElisami
20بابا گناه طوبا چی بوده که اومدن خاستگاریشو شده زن این بنده خدا ،حالا خودمونیم صبر ادمم حدی داره نازخاتون باید یا کنار بیاد و نادیدش میگرفت یا میرفت یه خونه جدا
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنون از نظرتون
۱۰ ماه پیشMaryam
04وای طوبا رو ببین انگار نه انگار داشت تو روستاشون از گشنگی میمرد اینجا آمده جه خودش و میگیره
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنون از نظرتون
۱۰ ماه پیشهاناخانوم
۲۰ ساله 30وای چرااینجوری شدداشت خوب پیش می رفت طوباباعصبانیت کاردست خودش داد😔
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
صبر کنید بدترم میشه😄
۱۰ ماه پیش
سارای
00من نمیتونم رمان روبخونم برام هی میاد که فیلترم خاموشه،توروخدایکاری کنید من این رمان رو دوست دارم؟