قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
نازخاتون
خودم میدانستم دارم دست و پای بیخود میزنم. میدیدم که جاپای طوبا توی زندگیام محکمتر میشود.
آن روز عمه مریم گذاشت یک دل سیر گریه کنم. اجازه داد حسابی بغضم را خالی کنم. بعد یک لیوان شربت قند و گلاب به خوردم داد. شربتش بوی خانم بزرگ را میداد. وقتی سجادهاش را میگشود عطر گلمحمدی توی سجادهاش در اتاق میپیچید. چقدر نورانی بود صورت خانم بزرگم.
همیشه فکر م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
نوش نگاهتون
۱۰ ماه پیشنیلا
۲۱ ساله 10عالیه رمانت گلم قلمت پایدار🌹 امیدوارم بیشتر و زود تر پارت هاارسال بشه
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنونم
۱۰ ماه پیشاسرا
01عالیه ونازخاتون اگه کمی بارفتارخوب دل طوبابدست میاورد جی میشدبلاخص حالا فهمیدطوباخوب
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
خیلی سخته.
۱۰ ماه پیشایلما
10نازخاتونم گناهی نداره دلم ب حالش سوخت
۱۰ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
بله همه بیگناهن
۱۰ ماه پیش
Aa
00👏👌عالی بود مخصوصا قسمت تاریخیش🙏