او، اویی که دیگر او نبود به قلم رویا یزدانپور
پارت پانزده :
با فرود آمدن اولین قطره اشک روی گونهام، دفتر را بستم و روی متکا گذاشتم. پایم را همچون بچهها درون شکمم جمع کردم و دستانم را دورش حلقه کردم. خیره به عکس چاپ شده روی شاسی ماندم. عکسی از عمهسودابه و عموحسن و نادر و نازگل. هر چهارنفر کنار هم ایستاده بو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حنانه
00واقعا از یاشار خوشم نمیاد اینکه هردوتارو باهم دوست داره خیلیییییی رو اعصابمه الانم که به طریقی داره به مهسا خیانت میکنه